قیمت محصول : $0.00
این کتاب برآیند پایاننامهای است که تحت هدایت دکتر رضا همّتی در گروه علوم اجتماعی دانشگاه اصفهان انجام شد و در شانزهمین جشنواره ملّی پایاننامه سال دانشجویی به عنوان اثر برگزیده انتخاب گردید. اما مباحث مطرح شده در کتاب حاضر، متفاوتتر و گستردهتر از پایاننامه اولیه است؛ در عین حال محقق در تکمیل پژوهش خود از یاری دو معلم-پژوهشگر آگاه و دغدغهمند در زمینهی موضوع مورد بحث، بهره برده است.
فراگیری جامعهشناسی و انجام پژوهش اولیه، با حضور در مدرسه به عنوان دبیر توأم شده بود. مدرسه فضایی سرشار از تعاملات و مناسبات و در عین حال مسائل و مناقشات متنوع است. از جمله مسائل مهمی که در این ساختار همواره توجهات را به سوی خود جلب میکند، شکستها و پیروزیهای دانشآموزان و گفتوگوهای پیرامون این فرآیندهاست. در مدرسه، دانشآموزانی را میتوان مشاهده کرد که در مواجه با کوچکترین چالشها و فشارهای زندگی دچار تلاطم شده و شکست را تجربه میکنند؛ این امر به خودی خود رنجآور است، اما چالش بزرگتر، فقدان توجه کافی به این بحرانها و احساس بیپناهیای است که دانش آموز، در چنین موقعیتی تجربه میکند.
با وجود این، شواهد، حاکی از وجود برخی موقعیتهای امیدوارکننده نیز هست. در اینجا در رابطه با دانشآموزانی صحبت میکنیم که علیرغم تجربهی شرایط سخت و موقعیتهای چالشبرانگیز، عملکرد تحصیلی و غیرتحصیلی موفقی را به نمایش میگذارند. از این گروه، به عنوان کسانی یاد میشود که در برابر ضربات، خم میشوند اما نمیشکنند. این به معنای دستوپنجه نرم کردن با بحرانها و مواجه فعالانه با چالشهاست؛ مفهوم مهمی که در ادبیات پژوهشی برای توصیف این فرآیند به کار میرود تابآوری است. با چنین فضای فکری و در تعامل با این دسته از دانشآموزان بود که این پژوهش آغاز شد.
پژوهشهای تابآوری غالباً به طرح این پرسش میپردازند که چرا در مواجه با بحران، گروهی موفق میشوند و گروهی دیگر شکست میخورند؟ این پرسش که در پایاننامهی مذکور مورد بررسی قرار گرفت، در کتاب پیشرو به صورت مبسوطتر پیگیری شده است. در این پیگیری امیدی نهفته است که آن را میتوان در این گفته والش (۱۳۹۱) خلاصه کرد:
افراد – و جوامع- تابآور، اغلب در یک موقعیت غمانگیز متوجه یک نکته مثبت میشوند، چرا که میفهمند در میانه خرابهها، راهی برای کمک گرفتن و دیدن راههای جدید وجود دارد… وقتی چنین خلاقیتی، چیز ارزشمندی را به فرهنگ و جامعهمان میافزاید، همه ما احساس غنا میکنیم (والش، ۱۳۹۱: ۱۰۳).
ادامه…