قیمت محصول : $0.00
سر بالا آورده نگاهی به آسمان میاندازم. درون دستانم “ها” کرده و آنها را از سرما به هم میسایم. دانههای سپید برف آرام آرام از هم سبقت میگیرند و روی زمین خود را پهن میکنند. شوقی کودکانه درون دلم به وجود میآید، شوقی به بلندای روزهای کودکی و صدای پر انرژی مادر، لبخندهای دور پدر و آدم برفیای که شاید جزو آخرین تصاویر از بودن پدر است. لبخندی رو به آسمان میزنم. مدتهاست افکار بد را با یک لبخند به همان گذشته پست میکنم. آن قدر بدبختیهایم پررنگ بوده که دیگر دوست ندارم زمان حالم را هم با مرورشان تلخ و گس کنم. دم میگیرم و خیره به خیابانی که در حال سپیدپوش شدن است خودم را به حال منگنه میکنم. هوس یک لیوان نسکافه از گوشهی دلم سرک میکشد، نسکافهای داغ که بخار بلند شده از فنجانش دلم را بیدلیل گرم کند.
ادامه…