قیمت محصول : $0.00
کتابها همواره بخش مهمی از زندگی من بودهاند. چه در دورهی دبیرستان که بیشتر وقت ناهارم را در کتابخانه میگذراندم و راهم را در میان نظام ردهبندی دیویی میجستم و چه در سال دوم دانشگاه که با مشغول شدن به کار در کتابخانهی دانشکده، به گام برداشتن در این مسیر ادامه دادم. هر چند کار من در آن جا عمر چندانی نداشت و به زودی برای همه معلوم شد که فعالیت من در آن کتابخانه مثل کار کردن یک معتاد در داروخانه شدنی نیست. من هر روز به جای قرار دادن کتابها در جای خود که بابت همین کار هم پول میگرفتم، ساعتها در گوشهای از کتابخانه ناپدید میشدم و خود را در دنیای کتابها غرق میکردم. خوبی آن موقعیت این بود که قبل از اخراج از آن بهشت به وسیلهی کتابدار بدخلق و کینهتوزش، توانسته بودم آثار ارزشمند گوئندولین بروکس و ویلیام فاکنر و نمایشنامههای فوقالعادهی آرتور میلر را کشف کنم. حتی هنوز هم پناه بردن به گوشهای از کتابخانهی محل و حضور در افتتاح یک کتابفروشی جدید، بهترین و شیرینترین لحظههای زندگانی من است.
من در مریلند بزرگ شدم و تنها دختر خانواده بودم. سه برادرم در تمام طول روز آن قدر مشغول فوتبال و کشتی گرفتن با هم بودند که وقتی برای گذراندن با من نداشتند. برای همین، کمکم درونگرا شدم و نسبت به خودم نامطمئن. کتابها جایگزین دوستانی شدند که من از فرط کمرویی نمیتوانستم با آنها روبهرو شوم. کتابها همیشه مددرسان بودند، مرا سرگرم میکردند، افق دیدم را گسترش میدادند و مایهی تسلیخاطرم بودند. مهمتر از همه این که هرگز مانند سایر انسانها مرا به قبول خواستههای خود مجبور نمیکردند یا از من نمیخواستند تا کاری بر خلاف میلم انجام دهم. در آن سالها، آن در کتاب شیروانی سبز و نانسی دروو بهترین دوستان من بودند.
چون خواهری نداشتم تا با او دربارهی رشد و تغییرات جسمانیام و حتی شیوهی برخورد با پسرها صحبت کنم، اغلب برای مشورت و فراگرفتن نادانستههایم به کتابها مراجعه میکردم. همزمان با ورود به دنیای نوجوانی، با خواندن «اسارت انسانی» نوشتهی سامرست موام و «دکتر ژیواگو» اثر بوریس باسترناک، عشق بیجواب را کشف کردم و آثار جین آستن پیچیدگیهای روابط انسانی و نحوهی خندیدن به آنها را به من آموخت.
در بزرگسالی «مسیر ناپیموده» نوشتهی اسکات پک الهامبخش من بود و «بازگشت به عشق» اثر ماریان ویلیامسون، حساسیت و حس همدلی بیشتری را نسبت به خانواده در من برانگیخت و به من آموخت به جای آن که والدینم را مسئول هر اتفاق کوچکی که در زندگیام رخ میداد، بدانم به آنها بیشتر به چشم اشخاصی آسیبپذیر نگاه کنم تا مقصر! بارها با خود کلنجار رفتم تا اصوات کودکی را که بیوقفه در ذهنم میچرخیدند و اشتباهات والدینم را یادآوری میکردند، خاموش کنم. کمکم فراگرفتم که چه طور به حرفهای آنها گوش کنم، حقایقشان را بشنوم و به جای آن که تنها برای آنها آرزوی موفقیت کنم، سپاسگزار انسانیتشان باشم. سعی کردم برادرانم را درک کنم و در برابر آنها موضع نگیرم، چه بسا آنها هم مثل من بسیار آسیبپذیر بودند.
کتابها همواره در زندگی من نقشی اساسی داشتهاند، ولی تا قبل از آن اتفاق، من به اهمیت نقش آنها چندان واقف نبودم: چند سال پیش وقتی یکی از دوستانم به من اطمینان کرد و گفت که پزشک برای او پروزاک تجویز کرده است، با نگرانی از او پرسیدم که چه نیازی به مصرف داروی روانگردان دارد. او در پاسخ گفت: «من هیچ مشکل حادی ندارم، فقط به چیزی احتیاج دارم که کمی از فشار زندگیام بکاهد.» در واقع او پذیرفته بود که گاه در جادهی زندگی و در مواجهه با انحرافات به کمک نیاز دارد و از من پرسید که آیا حرفهای او را میفهمم و من پاسخ دادم: «مطمئناً!»
من که مدتها بود با صعود بر بالای تپهای کوچک شیفتهی این اندیشه شده بودم که بر فراز جهان ایستادهام و برترین سعادت زندگی یعنی داشتن آرامش ذهنی و همیشگی را از آن خود ساختهام، چرا باید به خود سخت میگرفتم و به ناتوانیهای خود توجه میکردم، در حالی که مجبور نبودم عواطفم را زیر میکروسکوپی ذهنی قرار دهم و هر چیزی را موشکافی کنم تا به عمق آن دست یابم.
پس از آن ماجرا و طی سختیهای فراوان دریافتم که اگر نیروی مواجهه با مشکلات را در خود تقویت نکنم، هرگز لذت رسیدن به پاسخ را نخواهم چشید. در طول زندگی هر بار که وارد کتابخانهای عمومی میشدم و دستم به گرد و غبار کتابهای قدیمی و باارزشی میخورد که انتظار مرا میکشیدند، بیوقفه نسخهای برای آرامش روانم تجویز میکردم. کتابها مرا راهنمایی میکردند که چه طور به جای پرهیز از مشکلات و به تعویق انداختن موقتی آنها، به مقابله با آنها برخیزم، آنها را بشناسم و هر مانعی را از سر راه کامیابی خود به کنار نهم. اثر درمانی و رضایتبخش کتابها همیشه بیش از نسخهی پزشکان در من مؤثر بوده و هست. نمیدانید هر بار که وارد کتابفروشیای میشوم و ساعتی را با فروشنده دربارهی پرفروشترین کتابهای روز صحبت میکنم یا مشغول بحثی جدی با گروه مطالعاتی، پیرامون اثری کلاسیک در ادبیات غرب میشوم، به درمان روح و رشد قلبیام چه قدر کمک میکنم.
تا روز جمعه، سی و یکم مارس سال ۱۹۹۵، اصلاً نمیدانستم کاری که انجام میدهم عنوان خاصی هم دارد. آن تاریخ را دقیقاً به خاطر دارم چون از آن روز به بعد بود که اصطلاح «کتابدرمانی» به واژههای فهرست روزانهی تقویم من پیوست و من تمام تلاش خود را به کار بستم تا کتابهایی در این زمینه پیدا کنم. اما متأسفانه هر چه بیشتر گشتم بجز چند عنوان کتاب تخصصی که آن هم به کار درمانگران و روانپزشکان میآمد، چیزی نیافتم. از آن جایی که احساس میکردم با وجود فواید بیشمار کتابدرمانی، استفادهی بسیار اندکی از آن میشود، خودم به پژوهش و تحقیق در این زمینه روی آوردم تا بتوانم تمام فواید آن را در کتابی سودمند گرد آورم.
این مجموعه نمایانگر تمام عشق من به کتاب و کتابخوانی است و من در آن کوشیدهام چکیدهای از دانستهها و تجربههای خود را که در طی سالهای طولانی اندوختهام، در اختیار شما قرار دهم. امیدوارم بتوانم اشتیاق به خواندن را به عنوان فعالیتی زندگیبخش و نسخهای درمانگر، به شمایِ خواننده منتقل کنم.
به باور من خواندن، هم امری معنوی است و هم عملی روشنگرانه. چرا که هر بار خودم را از وضعیت اسفناک موجود میرهانم و مطلبی میآموزم و به واسطهی تجربه و حکمت دیگران رشد مییابم، حضور خداوند را بخوبی احساس میکنم.
ادامه…