قیمت محصول : $0.00
آنچه را میگویم، تصور کنید. تصور کنید ساعت دوی بامداد است و شما هم با چشمانی باد کرده و ذهنی به هم ریخته به تلویزیون نگاه میکنید. چرا؟ نمیدانید.
سستی و رخوت، نشستن و نگاه کردن به تلویزیون را راحتتر از برخاستن و رفتن به تختخواب میکند. پس شما هم به تلویزیون نگاه میکنید.
خیلی هم عالی. من شما را میفهمم. وقتی شما در برابر سرنوشت خود، احساس بیذوقی و انفعال میکنید. هیچ کسی ساعت دوی بامداد دیگر تلویزیون نمیبیند، البته اگر روز بعد کار مهمی داشته باشد. اگر کسی بحران امید در درون خودش نداشته باشد، ساعتها تلاش میکند تا خود را مجبور به برخاستن از روی مبل کند. این دقیقاً همین بحران است که میخواهم در موردش صحبت کنم.
من روی صفحهی تلویزیون شما ظاهر میشوم. من سرشار از انرژی هستم. رنگهای نامطبوع و صداهای بیمورد و اذیتکننده هم هست. من فریاد میزنم، اما لبخندم راحتی را نشان میدهد. من آرامشبخش هستم. انگار با شما، تنها خودِ شما ارتباط چشمی برقرار کردهام.
اگر من به شما بگویم که میتوانم کل مشکلات شما را حل کنم، چه؟ من این را میگویم. شما نیز میگویید: «ای بابا! فکر میکنی که میتوانی این کار را بکنی. تو حتی نیمی از مشکلات مرا هم نمیدانی دوست من.»
اگر من به شما بگویم میتوانم تمام رؤیاهای شما را به حقیقت بدل کنم، چه؟ شما میگویید: «باشد. من هم پری قصهها هستم.»
ادامه…